دانلود رمان ذهن مریض
خلاصهای از رمان : – سلام صبح بخیر…
– سلام! همراه آقای پارسا؟
– بله! بفرمایید…
– ببخشید با خودشون کار داشتم.
– خواهش می کنم! ولی تلفنشون رو تو خانه جا گذاشتند!
– آها! شرمنده…
– فقط اومد بگم کی باهاشون تماس گرفتن؟
– بگید آقای فاتحی نژاد…
– بله! ممنون.
– خدانگهدار…
قسمتی از متن رمان ذهن مریض
مامان (محیا): بهار کی بود؟
– آقای فاتحی نژاد فکر کنم از دوست های بابا بود.
– آره درسته! حالا چه کار داشت؟
– هیچی با خودش کار داشت آها راستی مامان ...
- 1159 روز پيش
- abbas alimirzaiy
- 28,864 views
- ارسال نظر