دانلود رمان سرگیجه های تنهایی من
خلاصه ای از رمان : داستان این رمان درباره ی دختری به نام بهانه است.
بهانه شخصیت مقابل اتابک (شخصیت اول مرد داستان) می باشد، دختری از مانند همه ی دختران دیگر، دختری که اندوه از دست دادن مادر خود را تجربه کرده است.
دختری که حالا یک نامادری دارد، نامادری که با او بد رفتاری می کند.
داستان از جایی شروع می شود که نامادری و پدرش به خارج از کشور سفر می کنند و بهانه برای ادامه ی زندگی به منزل عموی خود اتابک می رود…
قسمتی از متن رمان سرگیجه های تنهایی من
(اتابک)
با صدایی خسته و غمگین ...
دانلود رمان قلب یخی
خلاصه ی رمان : قضاوت اشتباه و عجولانه یک مرد به همسرش، تهمت خیانت و اعتماد نادرست به…
در آخر…
پشیمانی، اما پشیمانی هیچ وقت سودی نداشته و نخواهد داشت و همیشه فرصت برای جبران کردن نیست…
و گاهی یادمان می رود…
فراموش می کنیم که خیلی زود دیر می شود…
قسمتی از متن رمان قلب یخی
هوای شهریور ماه رو به خنکی می رفت. رو به آخر تابستان…
بوی پاییز می آمد، بوی عشق و زندگی، بوی مهر ماه…
ابرها کم کم کنار می رفت، بوی نم باران را هنوز می شد حس کرد.
رد این بو تا کوچه ای در دل شهر حس می شد.
کوچه ...
دانلود رمان کسی پشت سرم آب نریخت
خلاصه ی رمان : داستان این رمان عاشقانه است که شخصیت های آن درگیر ماجراهای متعدد از جنس جدایی، فریب و خیانت میشوند.
در بخشی از داستان رمان می خوانید که کلاس در سکوت سنگینی فرو رفته بود. تنها صدای قدم های آقای بهرامی، دبیر تاریخ، سکوت را می شکست.
گه گاهی بالای سر یکی از بچه ها می ایستاد و به پاسخ هایشان خیره می شد…
قسمتی از متن رمان کسی پشت سرم آب نریخت
خودکار را می جویدم و پشت سر هم آهسته تکرار می کردم: منگوقا آن پس از مسلمان شدن چه نامی اختیار کرد؟
چرا یادم ...
دانلود رمان تنهایی های من
خلاصه رمان : داستان این رمان مانند زندگی همه ی انسان ها است.
لحظات تندی آن مثل باد با سرعت می گذرد و لحظات دردناک ما جان می دهد تا بگذرد.
این رمان می خواهد درد یک دختری را نشان دهد که دراین دنیا فقط خدا را داشت.
شاید برخی از آدم ها وقتی دردی به سراغ آن ها می آید بگویند ما دیگر تمام شدیم، دیگر می ممیریم، اما بعد از مدتی می بینیم که آن درد برای ما عادی شده است و ما هنوز هم زنده هستیم و زندگی می کنیم.
باران این داستان با دردها کنار نمی آید، ...
دانلود رمان گرگ زاده و سوفیا
خلاصه رمان : دیوید در دوران نوزادی از طریق یک آمپول هورمون هایش تغییر می کنند و خونش با خون یک حیوان مخلوط می شود.
مردی برای آموزش و کنترل دیوید خانواده اش را نابود می کند و او را با خود به خانه ی خود می برد.
بدون آنکه بدانند مادرش هنوز زنده است.
روزگار می گذرد و دیوید با سوفیا آشنا می شود.
ناپدری دیوید که می داند اگر دیوید به شخصی علاقه مند شود رام کردن او برایش سخت می شود سوفیا را تهدید می کند.
او سعی می کند تا سوفیا را از دیوید دور کند.
دیوید تحت ...
دانلود رمان ترمه
خلاصه ی رمان : داستان این رمان درباره ی دختری به نام ترمه است.
ترمه پس از مرگ نامزدش سعید، ناخواسته و به اجبار با برادر سعید ازدواج می کند…
قسمتی از متن رمان ترمه
سهیل من رو نمی خواد و منم به یک ازدواج اجباری راضی نیستم…
من عاشق سعید نبودم اما… دوستش داشتم…
حالا بدون هیچ حسی اونم با اجبار باید ازدواج کنم…
از طرفی ناراضی نیستم بهتر از اینه که تو خانه ای بمونم که هر روز باید نگاه ترحم آمیز مادربزرگ رو تحمل کنم و نیش و کنایه های مردم رو بشنوم.
در تمام مدتی که نامزد بودیم سعید پر بود از ...
دانلود رمان جایی که قلب آنجاست
خلاصه ی رمان : داستان رمان از آن جایی شروع می شود که رز با هواپیما از آمریکا به دیدار اقوام مادرش در ایران می رود.
رز تک فرزند یک پدر آمریکایی و یک مادر ایرانی است که هر دو دار فانی را وداع گفته اند.
رز در سن ۱۲ سالگی مادر خودش را از دست داده است.
و مادرش که به دلیل ازدواج با یک مرد آمریکایی برای همیشه از طرف خانواده اش طرد شده بود، همیشه با اشک از خاطرات ایران یاد می کرده…
او تا آخرین لحظه حیاتش هم موفق به دیدار اقوامش نمی شود.
پدر هم بر ...
دانلود رمان زندگی یک لیلی
خلاصه ی رمان : بانوی داستان من ماشین گران قیمت زیر پایش نیست…
بانوی داستان من غروری از جنس غیرت دارد…
بانوی داستان من سردی و گرمی روزگار را چشیده است…
بانوی قصه ی من از هر مردی، مرد تر است و در پی تمام زنانگی هایش مردی به تمام معناست…
و این بانوی لیلی نام یک مجنون دارد که در پی لیلی دیوانه وار زمین و آسمان را برای بدست آوردنش به هم می دوزد…
قسمتی از متن رمان زندگی یک لیلی
کفش هام رو پوشیدم، لیدا با بی قراری گفت:
آبجی باز کجا میری؟؟؟
میری مغازه ی مش عباس کار،کنی؟؟؟
لبخندی به روش زدم ...
دانلود رمان دهلیز
خلاصه ای از رمان : دهلیز یعنی یک راهرو، یه دالان…
نمی دانم کی و کجا وارد این دهلیز شدم!
فقط دیدم که چشم هاش برق زد، به من گفت اینجا زندانه!
تو زندانی و من زندان بان!
به او گفتم اینجا نمی شود نفس کشید، گفت دیگر نیازی به نفس کشیدن نیست.
گفتم نه و گفت آره…
هیچ وقت نخواستم دردسر درست کنم و داشتم موفق می شدم…
ولی نفهمیدم چطور و چه وقت افتادم در عمق دردسر!
قسمتی از متن رمان دهلیز
با بی حالی دکمه ی زرد رنگ اسپیکر رو زدم و طبق هر صبح به ناله هاشون گوش دادم.
_سلام، آبجی می تونی یک میلیون ...
سایت پارسی رمان یک مرجع معتبر برای خرید بهترین رمان های ایرانو جهان لطفا با ما همراه باشید به زودی اپ بزرگ ما هم فعال خواهد شد که امکانات بی نظیری برای شما خواد داشت ... منتظر باشید ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پارسی رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.