دانلود رمان آقایی که اون باشه
خلاصه داستان: آقایی که ایشون باشه معلومه چی در میاد یه مرد پول دار و از خود راضی.
البته از چشم هاش میشه حس کرد که مرد مهربون و با احساسیه.
اما این قدر تو ناز و نعمت بزرگ شده، اینا براش کمرنگ شدن!
اگه من پزشک شخصی ایشونم دوباره اینا رو یادش میارم!
توجه: این رمان ارباب و برده ای نیست. تنها روایتی ساده و تخیلی از زندگی پول دارترین پسر تهران و یه پزشک هست که از گذشته سرنوشت شون به هم گره خورده!
قسمتی از رمان آقایی که اون باشه
پروا: مانتوی سفیدم رو پوشیدم و شالم رو سرم کردم.
از بابا خداحافظی کردم و آپارتمان رو ترک کردم.
امروز باید به یکی از روستاهای اطراف تهران میرفتم.
مریضم آبله گرفته بود و امکانات درمانی هم زیر صفر!
سر خیابون یه تاکسی گرفتم برای خارج شهر راهی شدم.
معاینه که تموم شد دخترک رو خوابوندم و رو به مادرش گفتم:
_ لطفا تمام چیزایی که گفتم رعایت کنین و این قرصا رو میفرستم براتون به موقع استفاده کنه.
_ چشم خانم دکتر، واقعا ممنونیم.
لبخند زدم.
_ خواهش میکنم، کاری نکردم!
و با خداحافظی کلبه رو ترک کردم، که گوشیم زنگ خورد:
_ پروا… برین بیرون… بیا خونه.
با بهت گفتم:
-چی شده بابا؟ چه خبره؟
_ زود بیا.
و تق گوشی قطع شد. سریع با سرعتی زیاد مشغول دویدن شدم. چی شده بود؟
از روستا که خارج شدم، سریع ماشین گرفتم و بعد دادن آدرس خواستم به سرعت برونه!
تموم وجودم رو استرس گرفته بود، از طرفی هم هرچی بابا رو می گرفتم، جواب نمی داد!…