دانلود رمان آیلین بانوی من
خلاصه رمان : داستان رمان راجع به دختری هست که در خانهی پدرخوانده اش زندگی می کند.
پدرخوانده او یک پسر دارد که پس از ۱۲ سال می خواهد از انگلیس به کشور بازگردد.
از جایی که دختر داستان ما از این پسر متنفر هست، حالا باید این پسر را تحمل کند یا…؟!
قسمتی از متن رمان آیلین بانوی من
از در دانشگاه که بیرون اومدم با محیا دختر داییم خداحافظی کردم…
کیف ویولن رو روی شونه ام جا به جا کردم.
هوای خرداد ماه گرم شده بود، بعد از کلی تمرین طاقت فرسا سوار ۲۰۶ آلبالویی رنگم شدم، به سمت خانه رفتم نگاهی به ساعت کردم، ۵ بعد از ظهر بود رانیک حتما تا حالا اومده بود زنگی به رانیک زدم…
– سلام رانیک کجایی؟؟
رانیک با صدای بمی که انگار تند تند داشت نفس می کشید گفت:
– سلام آیلین جایی هستم شب دیر میام.
– اوکی من میرم یک سر خانه مامان، بعد میرم خانه…
– باشه می خوای شب بمون…
” این بشر جدیدا خیلی مشکوک می زد، فکری کردم گفتم: باشه ”
– ماشین را به سمت جردن کج کردم.
۱۷ سالم بود که عاشق رانیک شدم البته چه عشقی؟
الان که ۳ سال می گذره می دونم و مطمئن شدم که یک احساس بچگانه بود…
اون روزی که با محیا و دوستام که همه در یک محل ساکن بودیم برای مسابقه دوچرخه سواری می خواستیم بریم…
ذهنم پر کشید به اون روزها…
رفتم توی حیاط و نگاهی به دوچرخه اسپرت و قرمز رنگم کردم.
ساعت ۳ لباس هام رو پوشیده بودم و آماده از در بیرون زدم…
کلاه دوچرخه امو گذاشتم و عینک زدم.
به سر کوچه…