دانلود رمان اجبار اختیاری،اختیار اجباری

دانلود رمان اجبار اختیاری،اختیار اجباری

خلاصه رمان : زندگی ارباب رعیتی همه اش پر از درد است!
همه اش ناراحتی است!
ای کاش یک آدم ساده بودم، ای کاش اختیارم دست خودم بود، نه اجبار…
من به این زندگی پر از درد محکومم! از زندگی پر آرامش محرومم!
من مجبورم اختیار کنم کسی را برای خودم و اختیار دارم مجبور کنم خودم رو به زندگی کردن با او…
قسمتی از متن رمان اجبار اختیاری،اختیار اجباری
با بهت به بابا نگاه می کردم.
فکر هر چیزی رو می کردم جز… جز چی؟
خودمم نمی دونم چه خبره؟ انگار خودش متوجه شده بود که حرفی نمی زد و اجازه داد فکر کنم، تجزیه و تحلیل کنم.
کمی به خودم اومدم و گفتم:
_من؟! ارباب ده بالا؟! ازدواج؟! اما… دیگه هیچی نگفتم، مغزم کلمه نمی داد بهم، انگار زبانم قیچی شده.

فکرش هم شکنجه بود برام! نمی دونم چرا، ولی ازش می ترسیدم.
دل باخته و عاشق شخصی نبودم، اما… نمی دونم اما چی؟
اینطور ازدواج ها رو قبول نداشتم! هنگ کرده بودم! تو حال خودم بودم که یک لیوان آب جلوم ظاهر شد، بدون معطلی سر کشیدم.
عاشق سرما بودم و این آب سرد کل وجودم رو آروم کرد، فکرم، جسمم آروم شد.
چشم به بابا دوختم که با نگرانی بهم چشم دوخته بود.
اون چیزی که تو ذهانم بود رو سریع گفتم، طبق عادت!
_بابایی دارین سر کارم می ذارین؟ آخه… آخه اون که یک بچه داره، تازه ازم متنفره!
خاطرات گذشته که یادتون هست؟ اون اصلا چرا باید بخواد باهام ازدواج کنه؟ اونم با این عجله؟ آخه…
با دستی که دستمو گرفت حرفمو قطع کردم و…