خلاصه داستان: در داخل آشپزخانه منزل آقای امینی، فرناز نامزد سلمان روی صندلی پشت میز غذاخوری نشسته و مجله ای را ورق می زند.
مادرش پشت به او و رو به کابینت ایستاده و با دستمالی قفسه ها را تمیز می کند.
در همین هنگام صدای زنگ در شنیده می شود.
فرناز سرش را بلند کرده و با شادمانی از روی صندلی بلند می شود و خطاب به مادر می گوید:
خودشه، من می رم در رو باز کنم…
قسمتی از رمان از یاد رفته
سلمان کنار تاقچه می ایستد و در آینه خود را می نگرد.
سپس برس را برداشته و موهایش را مرتب می کند.
مادرش کنار میز چوبی که در گوشه ای از اتاق قرار دارد و قوری و سماورش را روی آن نهاده نشسته است و به دو قاب عکس چوبی که در طرفین آینه روی تاقچه نهاده شده می نگرد.