دانلود رمان افسانه دختر و گرگ سفید
خلاصه داستان: این رمان در مورد یک دختر شهری و نترسه، که با ورودش به یک دهستان دور افتاده گرفتار عشقی ممنوع و اسرار آمیز میشه.
مقدمه: در جنگل من هوا سرد است.
آهوها با کفتار ها میچرخند.
روباها قصد فریبم را دارند. دیگر گرگی وجود ندارد.
با وجود سختی ها و زخم های روی تنم. من هنوز گرگ مانده ام.
با وجود اینکه آسمان را ابرهای تیره فرا گرفته. من هنوز به خورشید خیره میشوم.
با وجود اینکه همه چیز بر علیه من است، ولی من هنوز بر فراز کوه با غرور زوزه میکشم.
ای سرنوشت من بدان طوفان سختی هایت آتش وجودم را خاموش نخواهد کرد.
من تا آخر ایستاده ام…
قسمتی از رمان افسانه دختر و گرگ سفید
کمی دورتر از کلبه یا همون خونه ی جدیدمون روی تخت سنگی نشسته بودم و تکالیف ریاضیم رو انجام میدادم که همون لحظه صدای داد مامان به گوشم رسید.
مامان: ترانه… ترانه…
دختر بیا خونه تکالیفتو انجام بده.
هوا سرده سرما میخوری.
برای اینکه صدام بهش برسه بلندتر از خودش داد زدم:
چشم مامان. الان میام.
و بعد خودکارم رو لای دفترم گذاشتم و دفتر رو بستم.
از جام بلند شدم و نگاهی به اطرافم انداختم.
واقعا زیبا بود… چمن های سبزی که اطرافم رو احاطه کرده بودن به واسطه ی بادی ملایم به ر*ق*ص در اومده بودن و زیبایی وصف نشدنی رو به تصویر کشیده بودن.
صدای زیبای پرنده هایی که توی آسمون به صورت گروهی پرواز میکردن گوش هام رو نواش میکرد.
محیط اطرافم واقعا آرامش بخش بود. نفس عمیقی