من دختری از زمین که برای یافتن بازمانده به اینجا آمده ام… و تو شاهزاده ای از جنس آتش و شیطان هستی که برای به دست آوردن من هرکاری انجام می دهی. راز عجیبی این سرزمین را در بر گرفته که هیچ شخصی از آن اطلاعی ندارد. به زودی راز ها معلوم و هویّت من آشکار خواهد شد… قسمتی از متن رمان بازمانده ای از طبیعت با احساس بوی خاک خیس و آواز پرنده ها چشم هام رو باز کردم. بالای سرم پر بود از درخت های تنومند که سر به فلک کشیده بودن. خواستم بلند بشم که سرم تیر کشید. سرم به طرز وحشتناکی درد می کرد.
دستم رو گذاشتم روی سرم و نشستم. به اطراف نگاه کردم. من اینجا چه کار می کردم؟؟؟ من که… من که… اصلا من کجا بودم که از اینجا سر درآوردم؟؟؟ چرا هیچی یادم نمیاد؟؟؟ وای خدا این دیگه چه بلایی هست که سرم اومده؟؟؟ تو همین فکرها بودم که صدای شکستن چند تکه چوب از پشت بوته هایی که پشت سرم قرار داشتن رو شنیدم!!! حتی جرأت اینکه برگردم و ببینم صدای چیه رو نداشتم!!! وای خدا اینجا دیگه کجا بود؟؟؟ بار دوم که صدا تکرار شد، بی توجه به سردردم یکدفعه پریدم و شروع به دویدن کردم. بدون اینکه بفهمم مقصدم کجاست و دارم از چی فرار می کنم. فقط می دویدم و میدویدم… وقتی متوقف شدم که پام به تنه ی درختی که روی زمین افتاده بود و راه رو بسته بود گیر کرد و به طرز فجیعی از طرف…
سایت پارسی رمان یک مرجع معتبر برای خرید بهترین رمان های ایرانو جهان لطفا با ما همراه باشید به زودی اپ بزرگ ما هم فعال خواهد شد که امکانات بی نظیری برای شما خواد داشت ... منتظر باشید ...
آمار سایت
450 نوشته
1233 محصول
232 کامنت
442 کاربر
پشتیبانی آنلاین واتس آپ
به گروه واتس اپ ما بپیوندید
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پارسی رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.