خلاصه رمان : هامون هدایت یک پسر کاملا بی مسئولیت و پولدار است.
ارثی که از اجدادش به تک پسر خاندان هامون هدایت رسیده است آنقدر زیاد می باشد که اگر هامون تا آخر عمرش بخورد و بخوابد بازهم تمامی ندارد…
همین پولداری، هامون رو بی مسئولیت کرده و اهل هر کاری…
او شاید در شناسنامه دینش اسلام باشد و مذهبش شیعه، اما در واقعیت…
هامون به هیچ چیزی اعتقاد ندارد…
پس از همچین انسانی هیچ چیزی بعید نیست…
اما یک دفعه چه اتفاقی می افتد که هامون به کلی تغییر می کند؟؟!!…
قسمتی از متن رمان بهار هامون
روپوش سفیدم رو توی کمدم گذاشتم و کیفم رو برداشتم…
از در اتاق بیرون زدم.
برای سرپرستار که بهم خسته نباشید می گفت سری تکان دادم و از بیمارستان بیرون اومدم.
نفس عمیقی از هوای سرد بهمن ماه کشیدم و سوار ماشین شدم.
خوشحال بودم از اینکه امروز هم مثل هر روز بابت داشتن علمم چند نفر رو به زندگی برگردوندم.
یک عمل قلب باز، چند تا آنژیو و بالن…
این هم از کار امروزم…