خلاصه رمان : بهار دختری است ۳۲ ساله که خاطرات گذشته اش را دوره می کند.
خاطراتی سرشار از عشق…
عشقی پاک و دست نیافتنی اما…
شاید تقدیر بود، شاید…
خاطراتی که باعت شد دختری ۲۴ ساله تغییر کند.
تبدیل به سنگ بشود…
بشکند و تاوان این شکستن را خودس پس بدهد.
بهار دختری است که تاوان شکستنش را پس می دهد…
قسمتی از متن رمان تاوان شکستنم
مادرم رو در آغوش گرفتم و با شادی که همش تظاهر بود گفتم:
_قربون اون دل مهربونت برم سوگند جان، تو برو به شوهرت برس که الان میاد منو بیرون می کنه که چرا زن من همش نگران تو هست…
قربونت برم عزیز دلم با ارشاویر راحتم و واقعا همدیگرو دوست داریم…
چرا الکی این دل مهربونت رو ناراحت می کنی؟؟؟
در همین لحظه بود که صدای ارشاویر از پشت سرم اومد…