خلاصه رمان : در زندگی انسان ها اتفاقات زیادی می افتد، می شود نام این اتفاقات را سرنوشت گذاشت یا…
این رمان روایتگر اتفاقات عاشقانه، دانشجویی، طنز و… است.
افرادی که قرار است زیر یک سقف در یک خوابگاه باهم زندگی کنند…
قسمتی از متن رمان خوابگاه
“یاسمین”
با اعصاب خوردی درب خانه رو با کلیدم باز کردم و رفتم داخل…
مامان به محض دیدنم سریع از آشپزخانه بیرون اومد و جوری من رو در آغوش گرفت که یک لحظه حیرت زده شدم.
انگار که بیست سال رفته بودم خارج و الان به خانه برگشتم.
– چرا اینقدر دیر اومدی؟؟
تعجب کردم…
– واااا…!!!
از خودم جدایش کردم و گفتم:
– مادر من، من که نیم ساعتم طول نکشید تا رفتم و برگشتم!
همون طور که می رفت سمت آشپزخانه گفت:
– یاسمین تو هنوز مادر نشدی که بفهمی وقتی فرزند آدم دیر میاد خانه آدم چه حال و احساسی پیدا می کنه…
منم مسیرم رو کج کردم به سمت اتاقم و گفتم:
– مامان یک جور میگی دیر کردی انگار گفته بودم نیم ساعته میرم و سه ساعت کارم طول کشید.