خلاصهی رمان : داستان رمان دربارهی دختری به نام مانیا محبی است که در دانشگاه رشتهی پزشکی خوانده و تصمیم دارد درس خود را ادامه بدهد تا تخصصش را بگیرد.
ولی در کنار ادامه تحصیل دادن، میخواهد در بیمارستانی مشغول به کار بشود.
مانیا با پدر و مادرش زندگی می کند و تنها فرزند خانواده است.
او در زندگیاش دو آرزو دارد:
اولین آرزو این که تخصصش را بگیرد و پزشک بشود که تقریبا به این آرزویش رسیده است و آرزوی دیگرش این است که…
قسمتی از متن رمان در مسیر آب و آتش
ماشین رو مقابل خانهی شمیم نگه داشتم…
شمیم: خب کاری نداری؟
_از اول هم کاری نداشتم.
_اونو که می دونم، تو هر وقت که کارت به من گیر میکنه این طرفا پیدات میشه.
با لبخند نگاهش کردم و گفتم:
خوبه این رو میدونی و دوباره باهام میای…
_چه کنیم دیگه رفیق نیمه راه نیستیم.
_پس مراقب باش خانه خرابمون نکنی…