خلاصه رمان : علاقهی زیاد میان رادوین و آنالى که با مخالفت شدید پدر آنالی مواجه می شود.
پدر دختر را مجبور به ازدواجى میکند که آنالی هیچ تمایلی به آن ازدواج ندارد.
اما زندگى روزهاى زیبایی را درون صندوقچهاش قرار داده است، آنها پس از بالا و پایینهای بسیار بالاخره به آرامش مى رسند…
قسمتی از متن رمان دلباخته
سیگارش را از پنجره بیرون انداخت.
صدای گریهی آرام دختر در اتاق پیچیده بود.
دلش طاقت گریه های تنها عشقش را نداشت، به صورت مهتابی اش زل زد، اشک هایش مانند مرواید روی صورتش روان بود.
نباید توجهی نشان می داد.
نمی خواست امیدی در دل دختر باقی بماند.
از اتاق بیرون رفت و مستقیم به سمت سرویس بهداشتی قدم برداشت.
سرش داغ کرده بود، بی درنگ شیر آب سرد را باز کرد و سرش را زیر آب گرفت از سرمای آب تنش لرزید، اما آرامش بخش بود.
صدای باز شدن در اتاق باعث شد شیر آب را ببندد.
صورت ملتهبش را در آینه نگاه کرد.
چشمانش آن قدر که برای اشک نریختن مقاومت کرده بود سرخ سرخ شده بود.
نمی خواست ضعف نشان دهد باید محکم می بود تا ادامه دهد.