خلاصه رمان : داستان این رمان درباره ی دختری است که تلاش می کند تا به تنهایی و بدون این که به خانواده ی خود تکیه کند خودش بار مشکلاتش را به دوش بکشد.
اما در این مسیر پسری سد راه او می شود که بار مشکلاتش رو سنگین تر می کند…
قسمتی از متن رمان دوباره زندگی
دستی برای همکارش نهال که مسیرشون سر این خیابون از هم جدا میشد تکان داد و راه افتاد سمت خانه…
معمولاً راه برگشت رو با ماشین می رفت ولی اون روز هوا خوب بود و به سرش زد کمی پیاده روی کنه…
سرش تو گوشیش بود و داشت از سر یک کوچه عبور می کرد که ماشینی جلوی پاش ترمز کرد…
بدون اینکه به ذهنش خطور کنه که شاید با اون کار داشته باشه و بدون اینکه سرش رو بالا بگیره بی توجه به ماشین حرکت کرد و به راهش ادامه داد که یکدفعه مانتوش از پشت کشیده شد و کشان کشان توسط شخصی به داخل ماشین کشیده شد.
از زمان کشیده شدن روی زمین تا زمانی که مغزش دستور جیغ زدن بدهد چند ثانیه طول کشید و همین چند ثانیه زمان مناسبی بود برای آن مرد قوی هیکل که دهانش را ببندد و اجازه این کار رو بهش ندهد.
در ماشین دختر بیچاره نه می تونست تکان بخوره، نه حرف بزنه، نه جایی رو ببیند.
ولی با تمام وجودش جیغ می زد و تلاش می کرد.
هر چند بی فایده…
_حسام آروم برو تا جلب توجه نشه…
حواست باشه… اگه این کار رو درست انجام ندیم می دونی که آقا…
_باشه حواسم هست، تو اون رو…