دانلود رمان روشنایی مثل آیدین
خلاصه ی رمان : داستان این رمان درباره ی دختری می باشد که همه چیز خود را از دست داده است…
اما نا امید نمی شود و با تمام از دست رفته هایش شروع به ساختن یک زندگی جدید می کند…
قسمتی از متن رمان روشنایی مثل آیدین
لیوان چای را به دستم سپرد.
از گوشه چشم می شد زیر نظرش داشت.
از همان اولین بار که دیدمش، رفتارش درست بود.
_خوبی؟
_چرا باید به نظرت بد باشم؟
محبت آمیز رفتار کرد.
یک ماه می شد که همه به شکل های مختلف محبت های زورکی بهم می کردند.
من که مشکلی نداشتم.
پس چرا تمامش نمی کردند؟
قدمی سمت پنجره برداشتم.
باران تند شهریور هم رخوتم را به هم نمی زد.
این باران حتی من را به حیاط هم نمی کشاند.
چقدر همه چیز خاکستری شده بود.
زنگ تلفن نگاهم را از چراغ کم سوی کوچه گرفت و پرستو گوشی را میان دستش فشرد و گفت:
_بیا جواب بده… مامانت نیست.
گوشی را به گوشم چسباندم.
بی شک امشب می مُرد.
_بگو می شنوم.
همیشه دردهایش را می شنیدم.
_بیا پایین.
همین و دیگر هیچ.
پرستو را با نگاه پر سوالش تنها گذاشتم.
می دانست نباید به کسی بگوید همراه او هستم.
می دانست باید بگوید با آرام بخش به خواب رفته ام.
آماده شدم و بیرون اومدم.
ماشین همایون کمی آن طرف تر پارک بود.
چقدر دو نفری سر به سر همایون گذاشتیم برای این هدیه قبولی در دانشگاه…
آن هم کجا؟ آزاد شیراز…
در ماشین را باز کردم و کنارش نشستم.
نگاهش نکردم.
ندیده می توانستم…