خلاصه داستان: داستان درباره ی دختر جوانی است به نام فرناز که دانشجوی رشته پزشکی است.
فرناز به جرم قتل همسرش امیر در زندان است.
در این زمان که او تنها مانده ناگهان وکیلی به نام خانم شکوهی وکالت او را بدون دریافت مبلغی برعهده می گیرد و فرناز ماجرای زندگی خویش را برایش تعریف می کند…
قسمتی از رمان رویای بهشت
باور کنید من بی گناه هستم، من فقط مجری قانون افسانه ای شما بوده ام.
چرا تهمت به پیشونی می می زنید که همه چیزش را باخته…
دختریش و جوانیش و حتی تمامی احساسات و عواطفش را، من نمی حوام کسی از روی ترحم برایم اشک ماتم بریزد.
می خواهم همه درکم بکنن و حتی برای یک لحظه هم که شده خودشون را جای من بگذارن و تصور کنن که در چنین شرایطی چه کاری می کردن.