دانلود رمان زحل
خلاصه رمان : تـو هم می توانی پاداش و هم جزای اطرافیانت باشی و این معادله بستگی به عملکرد خودت دارد.
اگر یکجا معجزه دیدی یا زمین خوردی برگرد به قلبت و اعمالت، ببین کجا انسانیت داشتی و کجا تخطی کردی…
قسمتی از متن رمان زحل
قبول کردیم. می دونستم که از چاله در میایم، می افتیم تو چاه. ولی قبول کردیم.
تو راه فرخنده نقشه ها رو توضیح داد.
در حین توضیح فهمیدیم که خیلی راهبردی اومده جلو. فهمیده که سراغ کی برود که برایش خوب باشه.
حتی از چند نفر در مورد ما پرس و جو و تحقیق هم کرده.
فرخنده دانشجو بود، دانشجوی عمران!!!
شاید باور نکردنی باشه ولی، خیلی باهوش بود.
دانشجوی سال چهارم بود.
به مرور به هم اعتماد کردیم…
معلوماتی که نداشتیم رو، از هم دیگه یاد گرفتیم…
وضع زندگیم بد نبود. نقشه فرخنده خیلی دقیق و حساب شده بود.
فرخنده ما رو با دنیای بچه های بالا آشنا کرد… با لباس ها و جواهرات آن چنانی… با ماشین های مدل بالا و…
مثل همیشه در مهمونی بر خلاف همه ساکت گوشه ای نشسته بودم و تو افکار خودم بودم و چشم هایم به جمعیت بود.
همه می دونستن که دختر مغرور و بی تفاوتی هستم… چرا می اومدن به سمت من!؟ چون…
فرخنده با دوست جدیدش اومد به سوی من و گفت:
_زحل، نمیای تو جمع پیش مهمون ها؟
مثله همیشه با همون قیافه جدی نگاهش کردم… این رمز ما بود.
اگر می رفتم، یعنی هنوز کارم تموم نشده، ولی اگر نمی رفتم، یعنی کارم رو به خوبی انجام دادم.
فرخنده از هدی هم پرسید، اون هم نرفت…