خلاصه رمان : برای مادر بودن لازم است که زن بودن را احساسش کرد.
داستان رمان سرنوشت یک زن سی ساله است که زن بودن را نمی شناسد…
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری…
مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو، دلواپسی…
مادر یعنی به تعداد آرامش همه خواب های کودکانه تو، بیداری!
قسمتی از متن رمان زنانه یا مادرانه
نگاهی به ساعت ظریفش انداخت همانی که دنا با هر بار دیدنش غر می زد.
ستاره جون عمر ساعت های این شکلی سر اومده…
بیا ببرمت پاساژ مغازه داداش آذین یک ساعت هایی داره…
_من این رو دوست دارم چشم هام بهش عادت کرده هزار تای دیگه ام بخرم باز این ساعت نمیشه.
دنا: من که می گم اینو جوونی هات نامزدت گرفته…
_یعنی می خوای بگی الان من پیر شدم؟