خلاصه رمان : امل که مادری ایرانی داشته و از زمان تولد در کویت زندگی کرده است پس از مرگ عمه اش در حالی که سال ها از مرگ پدر و مادرش یر اثر تصادف جاده ای می گذرد، تصمیم می گیرد که به نزد خانواده دایی اش برود.
با این که دایی اش فوت کرده ولی زن دایی و پسر دایی اش مسعود بسیار صمیمانه از او پذیرایی می کنند.
آنها سهم ارث مادرش را برای او حفظ کرده اند.
کم کم خواب های وحشتناک شبانه مربوط به تصادف، با محبت های مسعود و مادرش دور می شوند.
امل و مسعود به هم علاقه مند می شوند و تصمیم می گیرند باهم ازدواج کنند.
ولی قبل از آن مسعود برای کارهای شرکت باید یک سال در لندن بماند.
در همین زمان برادر بزرگترش مقصود به خانه برمی گردد.