دانلود رمان سرزمین مردگان
خلاصه داستان: چه احساسی داره اگه ظرف یه مدت کوتاه، بفهمی اون چیزی که فکر می کنی نیستی؟
بفهمی که نه تنها مال یه خونواده ی دیگه، بلکه مال یه دنیای دیگه ای!
و بین اون همه آدم که راستگو و دروغگوشون مشخص نیست، مجبور بشی به کسی اعتماد کنی که چندان هم قابل اعتماد نمی دونیش!!
قسمتی از رمان سرزمین مردگان
گاهی وقتا ما آدما فکر میکنیم که یه اتفاق باعث شده همه چیز تغییر کنه.
تمام چیزایی که دور و برمونه، با سرعت سرسام آوری شروع به تغییر کنه و ما بمونیم و جهانی از تغییرات!
اما من میخوام واقع بینانه تر فکر کنم! در واقع، این ماجرا با یه اتفاق شروع نشد. همه چیز از قبل وجود داشت…
و فقط یه اتفاق لازم بود! یه اتفاق که من رو وارد سرنوشتم کنه!
سرنوشت واقعیم. نه سرنوشتی که خیال میکنم مال منه! *** احساس میکردم یکی داره کرم میریزه و شن یا ماسه یا هر کوفت دیگه ای رو میریزه تو صورتم.
البته مشکلم فقط این نبود! گرمم هم بود.
انگار یه نفر بخاری رو روی آخرین درجه اش روشن کرده بود و میخواست مَنِ بدبختو بپزه!!!
هر چی صبر کردم کسی که داشت شن و ماسه میریخت بس نمیکرد!
توی خواب و بیداری غریدم: -نکـــن شراره!!! مگه شعور نداری؟
البته این که سوال کردن نداره. تنها چیزی که شراره نداره، شعوره.
وگرنه کِرم داره. سادیسم داره. مازوخیسم داره. کلا بچه امون از همه لحاظ فوله ماشالله!
با مهربونی گفتم:
-شراره جان، نکن دیگـــه!
ولی بازم ادامه داد!!!
دیگه اعصابم خرد شد. چشمامو باز کردم و دستمو بردم بالا که یدونه بزنم…
سلام ممنون از سایت خوبتون
آیدی یا ایمیل از نویسنده رمان دارید؟من میخام اجازه بگیرم ازش که اگه ممکنه کمیک داستانشو طراحی کنم
سلام عزیز به پشتیبانی آنلاین پیام بدید راهنمایی میکنن شمارو