دانلود رمان شرکت عشق
خلاصه داستان: قسم به نام تو یادت نشد جدا از من، گرفت دست تو را پس چرا خدا از من؟
چنان بسوی تو با سر دویدم از سر شوق، که روی برف نماندست ردپا از من…
مقدمه رمان
منم آن دختر از دیار غم…
منم آن کسی که غم خورد و غم خوار بود…
منم، منم، منم، تنها منم، تنها یاری رسان خود، منم…
خدایا دوستش داشتم چرا گرفتی دستش را از دست من؟
خدایا من هنوز دوستش دارم برگردانش…
قسمتی از رمان شرکت عشق
از خواب بیدار شدم طبق معمول همیشه شرکت بعدشم خونه دو روز در هفته هم که دانشگاه هستم.
اوف خسته شدم ولی کم نمیارم من باید ثابت کنم که اداره ی سه تا شرکت برای من هیچ سدی تو موفقیتام نیست.
حاضر شدم تیپی رسمی زدم خب دارم میرم شرکت نمیشه که با تیپ اسپرت برم بالخره رئیس شرکتم.
بدون خوردن صبحونه از عمارت خارج شدم سوار بنز قرمزم شدم و به سمت شرکت حرکت کردم.
بعد نیم ساعت به شرکت رسیدم با همون جذبه ی همیشگی وارد شدم.
با وار شدن من همه بلند شدن و جلوم خمو راست شدن و سلام کردن و من به تکون دادن سرم اکتفا کردم.
جلوی در اتاقم رسیدم که پرستو (منشیم) با چاپلوسی گفت:
سلام خانوم با قدماتون شرکتو نورانی کردین خیلی خیلی خ…
حرفشو قطع کردمو گفتم:
پرستو حرفو کشش نده برو سر اصل مطلب، سری تکان داد و گفت:
خانوم پرونده های شرکت هایی که پیشنهاد کار بهتون دادن رو نگاه کردم و بهتریناشو جدا کردم گزاشتم رو میزتون شما یکی رو انتخاب کنید و…