دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند
خلاصهای از رمان : یک مرد هفتاد ساله و پولدار به اسم زرنگار دو تا پسر و دو تا دختر دارد.
دختر دومش”کیمیا” مجرد و عاشق مردی به نام طاها می باشد.
کیمیا قرار هست با نامدار برادر شوهر خواهرش ازدواج کند.
ولی با طاها از کشور خارج می شود.
زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا که خودش عاشق پسرخاله اش امیر هست را مجبور می کند باهاش ازدواج کند و در خانه اش به عنوان خدمتکار کار کند و…
قسمتی از متن رمان طلاهای این شهر ارزانند
خود دست به کار شد و قفل کمربند را باز کرد و من فقط نگاهش کردم…
چشم روی هم گذاشت و من نگاه به جمعیت از پس شیشه معلوم انداختم و دلم لرزید و این نفس ها گاهی بازیشان می گیرد.
قدمی از ماشین فاصله گرفتم و نگاهم چرخ خورد و ذهنم چرخ خورد و گاهی من میان سرسرای طبقه بالا میان همه تنها شدن های خانه هم چرخ می خوردم.
چرخ خوردن را دوست داشتم…
از همان بچگی هایی که خانوم نگذاشت خرجشان کنم.
جمعیت سیاه پوش را می دیدم و چشم هایم گاهی می دوید میان جمعیت و دلم اندکی آشناییت می خواست.
نگاه برگرداندم و او تکیه زده بود به ماشین زیبایش و میان پالتوی کوتاهش گرم بود و انگار تنها قلب من این روزها یخ زده تر می شد.
زن های چادری را می دیدم و چادر من کو و نگاه مردان چرا خوره ی جانم می شود؟؟؟
زن که باشی میان نگاه های دریده مردان گرگ صفت و هیچ ندیده با چادر…