خلاصه رمان : یک دختر چادری با دلی پاک، دختری که در عین نجابت کمی شوخ طبعه.
شوخ طبعی که برای همه شیرین است. این دختر به خاطر شوخی کردن هاش و کمی شیطنتی که دارد درگیر می شود.
درگیر یک کنجکاوی، درگیر یک لجبازی…
و همه ی مسیر زندگیش رو به خاطر یک کنجکاوی و یک لجبازی تغییر می دهد تا اینکه…
قسمتی از متن رمان عشق از جنس خدا
_داری چیکار می کنی؟
روژان – اسم کتابایی ست که از نمایشگاه کتاب می خوام بگیرم و می نویسم.
مهلا – میگم قرار بزاریم باهم بریم یک روز؟
شهاب – من مشکلی ندارم یه روز رو انتخاب کنید بریم ساحل…
_آره خوبه منم هستم.
روژان – من حرفی ندارم، فائزه تو چی میگی؟
_شماها که می دونید اجازه نمیدن…
شهاب – حالا تو صحبت کن فوقش مامانتم میاد.