دانلود رمان عشق مخفی
خلاصه داستان: دختری از جنس پاکی ولی گستاخ، پسری سخت ولی مرد.
که در یک داستان پیچیده و پلیسی گیر هم میفتن.
پسری به اسم ایلیا که برای ماموریتش به اجبار باید راننده یه خلافکار باشه.
خلافکاری که دختری به اسم ادرینا داره و…
قسمتی از رمان عشق مخفی
ادرینا : اوووف خدا مردم از گرما، الهی زلیل شی ستاره مردم.
نمیری دختر توی این هوای گرم منو برده بیرون.
ستاره بخدا خفت میکنم من دیگه با تو گورستون هم نمیام.
ستاره : ببند دو دقیقه فکو عه ۱ کیلو تف جمع شده، یکی یکی دختر چه خبرته بعدشم بپر پایین تا نفلت نکردم.
ادرینا : خفه باووو، خب بگذریم می بینمت هانی.
ستاره : نبینمت گمشو.
ادرینا : بای بای.
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در خونه در حیاط رو زدم مش باقر (باغبونمون) در رو باز کرد.
گفتم : به به مشی جون چه خبر اوضاع چطوره بالاخره راضی شد؟
آخه مش باقر عاشق آشپزمون شده اونم هی ناز میکنه!
مجال حرف زدن بهش ندادم و گفتم خب مشی جون وقتتو نمی گیرم عزت زیاد.
از محوطه باغ گذشتم رسیدم به در خونه، در رو باز کردم رفتم تو صدای بابا و یک نفر دیگه داشت میومد در تعجب بودم آخه بابا میثم هیچ وقت دوستاشو خونه نمی آورد.
بیخی فکرای در پیتی، دلو زدم به دریا و رفتم تو.
دیدم بابا روی مبل نشسته و روش به منه و یک شخص مذکر دیگه که رو مبل نشسته اما پشتش به منه و منو نمیدید.
آروم سلام دادم.
بابا بلند شد و گفت : به به ادرینا جان خوش اومدی بابا…