دانلود رمان قلب سیاه دختر ارباب
خلاصه رمان : خشم، نفرت و سیاهی یاوران زندگی من هستند…
چقدر معصوم و پاک بودم و زندگی ساده ای داشتم ولی در پی یک حادثه ی تلخ همه ی سادگی و مظلومیتم به باد رفت و جای خود را به ظلم، نفرت و سیاهی داد و قلب معصومم را به رنگ سیاه در آورد.
دیگر مهربانی برایم معنایی نداشت و دروغی بیش نبود و اگر در درونم را جستجو می کردی می دیدی که دیگر نه عشقی وجود دارد و نه آن خوشحالیه گذشته ها…
چقدر دردناک است که سرنوشت با من چنین کاری کرده است.
دیگر آن دریای مهربان و دل نازک مرده است و جای او من متولد شدم.
یک دریای سنگدل و بی محبت که همه از او و کارهایش وحشت دارند…
قسمتی از متن رمان قلب سیاه دختر ارباب
با خوشحالی به دختر رو به روم که شلاق تو کمرش می خورد و اون از درد درون خودش می پیچید و نعره میزد خیره شدم…
قشنگ ترین صحنه دنیاست اما یه چیزیش کمه آها فهمیدم با نعره گفتم:
- حالا بگو من کیم؟؟؟؟؟
صدای ضعیف دختر بلند شد گفت:
– دختر ارباب کوچک…
دوباره داد زدم:
– نشنیدم صدات رو…
متوجه درد زیاد توی صدای دختر شدم و از این درد کشیدنش خوشحال شدم.
– دختر اربـــــــاب کوچــــک…
– حالا کامل شد، تقصیر خودته از اول هم نباید چنین گستاخی می کردی و پشت سر من حرف می زدی.
با صدای بلند خندیدم و به سمت دختر طناب پیچ شده روی صندلی نزدیک شدم و دستم رو روی پشتی صندلی گذاشتم و به سمت عقب هلش دادم…