دانلود رمان لبخند بی نهایت
خلاصه رمان : داستان این رمان درباره ی دختری به اسم غزل می باشد که پس از از دست دادن خانواده اش با خانواده ی عمه اش در یک ساختمان زندگی می کنند.
یک روز وقتی پسر عمه اش حالت عادی ندارد اتفاقی برایش می افتد که…
مقدمه رمان لبخند بی نهایت
من بالای پشت بام دلخوشی ام، به بادبادک آرزوهایم نگاه می کنم…
بادبادکی که نخ ندارد و تازه اگر هم داشت، در دست دیگری بود…
کسی چه می داند؟!
که من برای رسیدن به تو چقدر نقشه کشیدم…
و کسی چه می داند؟!
تمام نقشه هایم بر آب شد
کسی چه می داند؟!
شاید راه رسیدن به تو آنقدرها هم که می گویند پر دردسر نباشد…
همۀ سختی اش آویزان کردن یک طناب از سقف است…!!
شاید کمی بیشتر…
کسی هیچ چیز را نمی داند…
امشب که آسمان بی ابر است، چه حقایقی را می شود رصد کرد…
“ستاره ای دنباله دار” مانند یک روسپی، تمام آسمان را به دنبال یک مکان امن می گردد…
گفتم که، کسی چه می داند؟!
امشب هر چند جای ماه خالی است؛
اما در همین ظلمات هم می شود راه را پیدا کرد…
کسی چه می داند؟!
خودمانیم بگو…
آن شب که مثِل امشب بود، آری درست است، همان شب را می گویم…
که آستین پیراهنت دوباره احساس خساستش گُل کرده بود و حاضر به پاک کردن اشکهایت نبود…
آن شب که آن طرف شهر، خروار خروار غیرت را با ِگَرم ِگَرم تفریح عوض می کردنند…
همان شبی که بادبادک آرزوهایم از بالای خانه تان رد شد…
درست همان شب که تو با یک عطسه از…