دانلود رمان محکوم به عذاب
خلاصهی رمان : کاش می شد برای چند ساعت مُرد…
آن وقت است که می فهمی چه شخصی برایت دق می کند…
چه شخصی ذوق می کند!! دلم ساعتی مردن و خواب آرام می خواهد؟
قسمت و بهره خیلی ها شده، نوبت من هم روزی خواهد شد؟…
قسمتی از متن رمان محکوم به عذاب
دیگه آبی تو بدنم باقی نمونده بود که به اشک تبدیل شه!
هق هق کنان از جایم بلند شدم و لباسم را پوشیدم.
در رو باز کردم و از خانه خارج شدم، پله ها رو بالا رفتم! منزل ما تو زیرزمین بود.
خواستم در خروجی رو باز کنم که صدای خش دار فروغ متوقفم کرد…
-آهای دخترجان! به جای این که بری دنبال خوش گذرونی، بیا این اجاره خانه منو بده. وسایلت رو میندازم بیرونا!
پوزخندی زدم و موهام رو داخل کلاه فرو کردم و در رو کوبیدم!
کدوم وسایل؟!
مبل های کهنه ای که تا روش می نشینی چند بار صدا می ده یا فرش های رنگو رو رفته و وسایل قدیمی که به درد سمساری هم نمی خوره؟!
به سرکوچه رسیدم. مثل همیشه تماشای یک محله داغون و استشمام بوی آزاردهنده سیگار و مواد بهم تحمیل شد…
طبق عادتم، آستین های لباسم رو تا نوک انگشتانم کشیدم و نگهشون داشتم!
کلاه رو جلوتر کشیدم و راه افتادم.
خیره شدن به نم و شکاف دیوارهای خانه حوصله ام رو سر برده بود!
بیرون هم کار خاصی ازم برنمی اومد.
من که بخاطر وضعیت خرابمون مجبور به ترک تحصیل شدم! چه قدر رویا و آرزو داشتم!
اما بابا، با به زبان آوردن آن جمله…