دانلود رمان مدافع عشق
خلاصه داستان: یکی از چشمانم را می بندم و با چشم دیگر در چهارچوب کوچک پشت دوربین عکاسی ام دقیق می شوم…
هاله لبخند لب هایم را می پوشاند، سوژه ام را پیدا کردم.
پسری با پیراهن شونیز سرمه ای که یک چفیه مشکی نیمی از بخش یقه و شانه اش را پوشانده.
شلوار پارچه ای مشکی و یک کتاب قطور و به ظاهر سنگین که در دست داشت.
حتم داشتم مورد مناسبـی برای صفحه اول نشریه مان با موضوع ” تاثیر طلاب و دانشجویان در جامعه ” خواهد بود…
قسمتی از رمان مدافع عشق
صدا می زنم:
_ ببخشید آقا یک لحظه…
عکس العملـی نشان نمی دهی و همان طور سر به زیر به جلو پیش می روی.
با چند قدم بلند و سریع دنبالت می آیم و دوباره صدا می زنم:
_ ببخشیییید… ببخشید با شمام با تردید مکث میکنی، می ایستی و سمت من سر می گردانی اما هنوز نگاهت به زیر است.
آهسته می گویــی:
_ بله؟؟… بفرمایید.
دوربین را در دستم تنظیم می کنم…
_ یک لحظه به اینجا نگاه کنید (و به لنز اشاره می کنم)
نگاهت هنوز زمین را می کاود.
_ ولـی… برای چه کاری؟
_ برای کار فرهنگی، عکس شما روی نشریه ما میاد.
_ خــب چرا از جمع بچــه هــا نمی نــدازیــد…؟ چرا انفرادی؟
با رندی جواب می دهم:
_ بین جمع، شما، طلبه جذاب تری بودید…
چشم هـــای بـــه زیـرت گـرد و چـهره ات در هم می شود. زیر لب آهسـته چیزی می گویــی، ســر می گردانـی و به ســرعت دور می شــوی، من مات تا به خود بجنبم تو وارد ساختمان حوزه می شوی. با حرص شالم را…