خلاصه رمان : حنا فرزند طلاق است و نه پدرش اون رو می خواد و نه مادرش…
از قضا وارد خانه مردی می شود که از همسر اولش خیانت دیده است.
طلا با او ازدواج می کند، اما فقط برای نیازشون: یکی داشتن پناهگاه و دیگری جایگزینی برای عشق سابقش!…
قسمتی از متن رمان من شیطون نیستم
“حنا”
با صدای زنگ ساعت وحشت زده از خواب پریدم.
چشم هام که به عقربه های ساعت افتاد، چهار تا شد.
لعنتی خواب مونده بودم، ساعت هشت امتحان داشتم و الان ساعت هفت و نیم بود و من خنگ یادم رفته بود ساعت رو یکم زودتر تنظیم کنم.
گوشیمو پرت کردم رو تخت و پریدم جلوی میز آرایشی، یه کرم ضد آفتاب زدم و جلوی موهام رو سرسری شونه کشیدم و از پشت محکم بستمشون.