دانلود رمان میشا دختر جاودانه
خلاصه رمان : خلاصه از زبان نویسنده:
در این جلد از رمان ما ادامه ی زندگی میشا رو می نویسیم که اتفاق های جدیدی در زندگیش می افتد…
نیروهای ماورایی دیگه ای هستند در این دنیا که میشا با چشمانش شاهد دیدن آنها می شود و…
قسمتی از متن رمان میشا دختر جاودانه
در ماژیک رو گذاشتم و گفتم:
_فقط پنج دقیقه وقت دارید!
صدای اعتراض همشون بلند شد… اخم کردم و گفتم:
_شد چهار دقیقه…
ساکت شدن و شروع کردن نوشتن…
مقنعه ام رو درست کردم و نشستم رو صندلی مشغول وارسی برگه ها بودم که با صدای زنگ وسایلم رو جمع کردم.
یک خسته نباشید گفتم و از در زدم بیرون…
با صدای شاگرد زرنگم برگشتم:
آرمان: ببخشید استاد…
وایسادم و با لبخند گفتم:
_جانم؟
چشم های مشکی اش رو دوخت بهم و گفت:
آرمان: می خوام مبحث بعدی رو من کنفرانس بدم… میشه؟
با دست پیشونیم رو خاروندم و گفتم:
_کدوم فصل؟
ذوق زده گفت:
آرمان: فصل سوم…
یک کمی فکر کردم، بد نبود، به نظرم می تونست خوب باشه…
_اوکی… موفق باشی.
لبخند خاصی زد و گفت:
آرمان: ممنون استاد…
اخم شیرینی کردم و گفتم:
_چاپلوسی بسه.
خندید و همراه دوستش به بیرون رفت. در اتاق اساتید رو باز کردم.
_سلام به همگی… خسته نباشید…
با لبخند جوابم رو دادن و نشستم رو صندلی، سرایدار چای تعارف کرد مشغول صحبت با اساتید بودم که باز زنگ خورد. این آخرین کلاسم بود.
سریع کیفمو برداشتم و با برگه ها رفتم سر کلاس، هنوز هیچکس نیامده بود، نشستم پشت میز…