دانلود رمان نذار دنیا رو دیوونه کنم
خلاصه رمان : می خواهم از دختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردی هست که این دختر گذشته اش رو دزدید.
دختری که خدمتکار خانه ی مردی شد که تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کند…
روزگار تلخ می چرخد اما هنوز یک چیزهایی هست…
چیزهایی که قرار است گرفتار کند دختری رو که از زور کتک مردی سرد و مغرور زبانش بند آمد و لال شد…
قسمتی از متن رمان نذار دنیا رو دیوونه کنم
گوشیش را در دستش فشرد.
خوشحالی در تمام وجوش به حرکت در آمده بود.
نگاهی به کارنامه اش انداخت.
معدل بیست جرعه ی لبخند را مرتب بر لبش تازه می کرد.
بدون معطلی شماره را گرفت.
فقط دو بوق خورد که صدای خسته ی رضا در گوشی طنین انداز شد…
_سلام جان من… سلام پانیذم… خوبی؟
شوق در رگ هایش دوید. عاشق رضا بود. او را می پرستید.
کوه هم مانند او پشت نبود که او بود!
_سلام عموجون، خوبین؟ کی می رسین خونه؟
صدای بی حال رضا خستگی را در تن پانیذ هم زنده می کرد.
_خوبم دختر قشنگم، تو راهم. نمی دونم دقیق کی می رسم.
پانیذ دلخور گفت: نمی شد با هواپیما برین نه با ماشین؟
_من عاشق رانندگیم. بعدم عزیزم تو که می دونی چرا با هواپیما نمیرم.
لبخند تازه کرد روحش را! رضا تا مجبور نمی شد سوار هواپیما نمی شد.
ترس در سلول هایش می دوید وقتی هواپیما بی رحمانه اوج می گرفت.
مرد گنده می ترسید و پانیذ را به خنده ای شیطانی وا می داشت.
_دخترکم صدات خوشحاله، بگو ببینم چه…