خلاصه داستان: برای بسیاری از انسان ها مهم است که به هدف و آرزوشون برسند.
به طوری که این رویاها یا آرزوها گاهی باعث گذشتن از خیلی چیزا و حتی خانواده می شود.
و من رستا راد فر تنها دختر خانواده ی رادفر برای رسیدن به هدفم نه تنها از همه چیزم بلکه از خانوادم گذشتم.
تا به هدف اصلیم که سال ها تو ذهنم نقشه ی اونو کشیدم برسم.
قسمتی از رمان نفوذ دو ناشناس
_خانوم خانوم…
با صدای پسر فروشنده به خودم اومدم گفتم چند شد؟
_قابلی نداره سه هزار تومان.
از تو کیفم پنج هزار تومان درآوردم دادم به ماهی فروش، تنگ ماهی گرفتم از دستش که ماهی توش بود.
به طرف خیابون حرکت کردم حال منم مثل ماهی قرمز داخل تنگ بود اونم مثل من سرگردون و تنها بود.
از اینور تنگ به اونور تنگ می رفت.