خلاصه ای از رمان : داستان این رمان درمورد دو خواهر به نام صبا و صحرا می باشد.
این دو خواهر از سن نوجوانی به بعد سختی های فراوانی را از سر گذراندند، که همین سختی ها جسم، روح و قلب آنها را سرد و سنگی کرد.
پس از مدتی یک شخصی به خواهر کوچکتر علاقه مند می شود و…
قسمتی از متن رمان نقاب دار
“صحرا”
صبح با صدای مهین خانم بیدار شدم.
_خانم، خانم بیدار شید ساعت هفت شده، دیروز گفتید ساعت هفت بیدارتون کنم.
با شنیدن ساعت با شتاب بلند شدم، مهین خانم با ترس دو قدم رفت عقب، از دیدن چهره وحشت زده اش خنده ام گرفت…
_نترسید مهین خانم…
مهین خانم کمی نگاهم کرد و بعد سری تکون داد.
_چشم خانم بفرمایید صبحانه حاضره، صبا خانم منتظرتون هستند.
به مهین خانم گفتم باشه شما بفرمایید منم الان میام.
مهین خانم از اتاقم رفت بیرون (مهین خانم خدمتکار منزلمون هست)…
خلاصه بلند شدم و بعد از حاضر شدن رفتم پایین به سوی سالن غذاخوری…
با ورودم نگاه صبا به من افتاد با چشم های سردش که الان عصبانیت توش دیده می شد بهم نگاه کرد.
می دونستم از منتظر موندن متنفره پس نیشم رو باز کردم و گفتم:
_سلام، صبح بخیر…