خلاصه رمان : نیوشا دختری زرنگ و زیبا است که از بدو تولد عزیز کرده ی دایی اش اردشیر می باشد.
اردشیر پس از فوت خواهرش، در زمان کودکی نیوشا را از مازندران به شهر تهران منتقل می کند و وی را در ناز و نعمت بزرگ می کند.
نیوشا نیز از این فرصت نهایت استفاده را می کند و تا زمان دانشگاه در کنار خانواده ی دایی خود زندگی می کند.
تا اینکه بیماری لاعلاج اردشیر مسبب غم و ناراحتی در دل همگان مخصوصا نیوشا می شود.
زیرا وی بر اساس رسم و رسومات پوچ خانواده ی پدریش مجبور به بازگشت به روستا و ازدواج با پسر عمویش احمد می شود.
اما از آنجا که هر فردی تقدیری دارد او نیز پس از مرگ اردشیر آنجا را ترک کرده و نزد پدرش در روستایی در مازندران می رود.