خلاصه داستان: رمانی زیبا و عاشقانه درباره دختری به نام باران راضی هست که توانایی ذهنی بالایی دارد.
باران می تواند ذهن دیگران را بخواند و…
قسمتی از رمان پسر چشم آبی
وای خدا بازم جاوید…!!
هی هی هی منحرف نشید جاوید استادمونه، مرتضی جاوید…
هر روز ما امتحان داریم و اخلاق خوبی هم نداره.
راستی من چرا خودم رو معرفی نمی کنم؟
من باران هستم و فامیلم هم راضی هست، راستی من قدرت دارم هاااا…
می تونم ذهن بخونم و قدرتم خیلی زیاده، چرا شو خودمم نمی دونم.
یک برادر دارم به اسم رادوین اون هیچ قدرتی نداره رابطه ام باهاش خوبه.
رادوین نامزد داره و اسم نامزدشم رهاست.
پوفی کشیدم و وارد کلاس شدم، آزمون شیمی داشتیم منم که تو شیمی حرف ندارم.
(بعد از امتحان)
امتحانم رو خراب کردم.