دانلود رمان چشم هایی به رنگ عسل
خلاصه داستان: داستان این رمان درباره ی دختری است که در گذشته برایش اتفاق های ناگوار و ناخوشایندی افتاده است.
او مجبور است برای پر کردن وقت های خالی خود سرکار برود.
برای کار کردن به شرکتی می رود که…
قسمتی از رمان چشم هایی به رنگ عسل
پلک هایم را به سختی روی هم فشردم و با عصبانیت، سعی کردم بخوابم.
دقایق بسیار آروم می گذرند، سرم به اندازه چند کیلو سنگین شده است!
این بی خوابی های شبانه، گاهی گریبانم را می گیرد و به شدت کلافه ام می کند.
پلک هایم را به زحمت می گشایم و به ساعتی که روی میز کنار تخت است، نگاه می کنم.
آه از نهادم بلند می شود!
دو و سی و پنج دقیقه بامداد را نشان می دهد و این به آن معناست که تلاش نفس گیر من برای خوابیدن، بی نتیجه مانده است!
چاره ای نداشتم، بدن خسته ام را تکانی دادم و از روی میز، قرصی را برداشته و با جرعه ای آب، به زحمت می بلعم.
دستی به چشم های ملتهبم می کشم پ.
صدای نفس های آرام و منظمی که از کنارم به گوش می رسد، باعث می شود که با بی حالی غلتی بزنم و به موجودی که در کنارم است، نگاه کنم.
دستم را تکیه گاه سر قرار می دهم و به صورت معصومش که زیر تابش اشعه های چراغ، زیباتر به نظر می رسد، خیره می شوم.
خدایا! چقدر این موجود پاک و دوست داشتنی برایم عزیز است.
با خود فکر می کنم: اگر لحظه ای…