دانلود رمان چیزهایی هم هست
خلاصهی رمان : زندگی و آینده یلدا زند با حضور برادر ناتنی پدربزرگش ”محمد زند ” دچار تغییرات اساسی می شود.
دختر آرامی که تا چهارده سالگی با ترس و وحشتی عجیب از پدربزرگش زندگی می کرده است.
این ترس با حضور محمد زند (عمو جان) به خاطر شباهت ظاهری که با پدربزرگش دارد دوباره زنده می شود.
علاقه هیوا خواهرش، به ایلیا نوه محمد زند، که قرار بود به ازدواج منجر شود با یک سوال و اعلام نظر قاطع محمد زند، تنها باعث تغییری بزرگ در آینده و سرنوشت یلدا می شود…
قسمتی از متن رمان چیزهایی هم هست
چند قدم به عقب برداشتم و داد زدم…
نمی خوام، هیچی نمی خوام.
چرا دست از سرم بر نمی دارید؟
چرا ولم نمی کنید؟ به خدا خسته شدم.
التماس می کنم ولم کنید…
گریه نمی کردم. این مدت آن قدر اشک ریخته بودم که دیگر نه توانی برای گریه کردن داشتم و نه اشکی برای ریختن.
پله ها را دو تا یکی بالا رفتم.
وارد اتاق شدم و در را قفل کردم. ساک دستی کوچکی را از داخل کمد بیرون کشیدم و روی تخت انداختم.
کسی سعی داشت در را باز کند. چند ضربه به در زد. داد زدم…
می خوام تنها باشم…
از داخل کمد، دو تا شلوار و سه تا پیراهن در آوردم و روی تخت پرت کردم.
_باز کن. فقط می خوام حرف بزنیم، یه چیزهایی هست که نمی دونی…
ایلیا بود. می توانستم حرص و خشمی که سعی در پنهان کردنش دارد را در صدایش بشنوم.
عاشقش بودم. دوستش داشتم. دلم از شنیدن صدایش ضعف می رفت اما حتی تحمل یک…