خلاصه رمان : یک بار عایشه گفت: چرا به هر دیدار فاطمه، تو جان دوباره می گیری؟
گفتم: خموش! عایشه! فاطمه بهشت من است، فاطمه کوثر من است، من از فاطمه بوی بهشت می شنوم، فاطمه عین بهشت است، فاطمه جواز بهشت است، رضای من در گروی رضای فاطمه است، رضای خدا در گروی رضای فاطمه است، خشم فاطمه جهنم خداست و رضای فاطمه بهشت خدا…
قسمتی از متن رمان کشتی پهلو گرفته
هیچکس آیا توانسته است غم فاطمه را ـ سلام االله علیها ـ در سوگ پدر به تصویر بکشد؟
جز ناله های بیت الاحزان فاطمه؟
در اندوه جگر سوز علی ـ سلام االله علیه ـ در مواجهه با فاطمه میان در و دیوار و گاه شستن صورت نیلی و بازوی کبود فاطمه، هیچ هنرمند عارفی توانسته است مرثیه بسراید آنچنان که از عمق رنج آدمی در چروک های پیشانی علی خبر دهد…