قسمتی از متن رمان کور رنگی
ظرف یکبار مصرف نودل رو انداختم در سطل زباله، با دستمال خیلی آرام اطراف دهانم رو پاک کردم و از جایی که نشسته بودم بلند شدم!
از اتاق بیرون اومدم و بی توجه به منشی وارد آبدارخانه شدم.
لیوان بزرگ سرامیکی سفید مشکیم رو برداشتم و پودر کاپوچینو رو داخلش ریختم، عطر کاپوچینو باعث شد چشم هامو ببندم و نفس عمیقی بکشم!
وارد اتاق شدم و روی صندلی راحتیم رو به روی پنجره ی بزرگ اتاقم نشستم و به شهر دود گرفته خیره شدم…
صدای در و بعد از مکثی صدای منشی باعث شد چشم هامو محکم ببندم.
_می بخشید، خانم جمشیدی اومدن اجازه بدم وارد شوند یا می خواهید استراحت کنید؟
با حرکت دستم اجازه وارد شدن دادم!
از جام بلند شدم و رفتم سمت میز بالای اتاق!
ساعت کاری خیلی وقت بود که تموم شده بود و من هنوز روی همون صندلی نشسته بودم!
علاقه مند به این تاریکی و سکوت بودم و حاضر نبودم دود و ترافیک خیابان رو برای برگشتن به خانه تحمل کنم!
بالاخره از جام بلند شدم و به آرومی شال و مانتوم رو پوشیدم و با قدم های آروم از مطب بیرون اومدم!