دانلود رمان یلدای بی صدا
خلاصه رمان : در میان هیاهو صدای شکستن گردو و خواندن حافظ هم به گوش می رسد.
قرمزی هندوانه ی شب یلدا، وای کاش که حافظ فال یلدا را هم می گرفت و بشارتی می داد در این ظلمت.
این صداست که شب طولانی را امید صبحی دیگر می بخشد.
وای اگر یلدا قهر کند و صدایش را بدزدد.
گوشه ای نشسته و در تاریکی و سکوت زل بزند به شادی از دست رفته اش و ساحل مواج چشمانش امیدی به صبح زیبای فردا نداشته باشند.
اصلا یلداب دون صدا معنایی ندارد و خدا نیاوردان روزی راکه این شب طولانی بشکند.
می دانی؟! گمان نمی کنم بدانی…
شکستن بد است، درد دارد…
می دانی وقتی یک زن بشکند چه می شود؟؟؟
می شود روحی سرگردان.
حسرتی آمیخته شده با نداشتن دست های تکیه گاهش که برای دیگری شده است و پیچک دستان یلداست که دور خود تنیده و بدون توقعی زل می زند به بی رحمی ها.
حفره ای در قلبش ایجاد می شود که با هیچ چیزی پر نمی شود حتی ازدحام آدم های غریب و آشنا و آن وقت است که همه ی شب هایش می شود یلدا، یلدای بی صدا…
قسمتی از متن رمان یلدای بی صدا
دستکش ها را در سطل زباله انداختم و خواستم از اتاق خارج بشم که طبق معمول زهرا با صدای مخصوص به خودش سر رسید…
وای که چه انرژی داره این دختر، البته به قول خودش شاید من پیر شدم.
سعی می کنم حواسمو جمع حرفاش کنم تا یک موضوع جدید برای بحث دستش ندادم…
_چیه بابا، مگه شوهرت…