خلاصه داستان: داستان رمان درمورد دختریه که به باغ رو به روییشون مشکوک می شه. و از سر شیطنت و کنجکاوی می خواد سر از راز این باغ در بیاره که چرا همیشه در باغ با زنجیر و قفل بسته اس؟ چرا تو این سالها تا حالا ندیده کسی حتی یه بار واردش بشه؟ اصلا داخل این باغ چی هست؟ و کلی سوال دیگه که دختر نمی دونسته که پشت در این باغ چه اتفاق وحشتناکی در حال وقوعه و وقتی میفهمه که دیگه توی دردسر افتاده… قسمتی از رمان باغ ممنوعه -آخ جون! از خوشحالی کف دوتا دستامو به هم زدم و پریدم هوا. بابا از حرکتم خنده اش گرفته بود. بابا: خیلی خب حالا دختره ی گنده خجالت بکش مثل بچه ها بالا و پایین می پره. -آخه خیلی خوشحالم خیلی وقت بود که دلم هوای باغو کرده بود.
در ضمن دلمم واسه ی گلنار و الهه خانوم و حاج حسین خیلی تنگ شده. مامان که از آشپزخونه اومده بود بیرون گفت: -راست می گه منم خیلی دلم تنگ شده براشون. خوب شد که برنامه گذاشتیم بریم باغ درسته که امسال تنهاییم و خاله اینا نیستن باهامون، ولی هم ما دلمون تازه میشه هم الهه و حسین آقا. یاد سال قبل افتادم که با خاله اینا رفته بودیم باغ. چه تعطیلات مسخره ای، با وجود اون رهای افاده ای اصلا بهم خوش نگذشت چه خوبه که امسال خاله اینا نیستن. از فکر خودم خنده ام گرفته بود که بابا گفت: -پس وسایلو کم کم آماده کنید که پس فردا راه بیافتیم. هر چیزی که لازم دارید بردارید چون به احتمال زیاد نصف تابستونو اونجا بگذرونیم…
سایت پارسی رمان یک مرجع معتبر برای خرید بهترین رمان های ایرانو جهان لطفا با ما همراه باشید به زودی اپ بزرگ ما هم فعال خواهد شد که امکانات بی نظیری برای شما خواد داشت ... منتظر باشید ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پارسی رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.