توضیحات
رمان آینه واژگون فایل کامل pdf
نویسنده: رها تمیمی
خلاصه :
نم نمک میزند باران
خیابان خاطرات را قدم میزنیم
میخواهم بی چتر،
تا انتهای کوچه ی آشنایی بدوم.
دستم را میگیری…
_ قدم بزنیم؟
میخندی
میخندم
سرم را بر شانه ات میگذارم تا از عطر وجودت سرمست شوم
آسمان برق میزند…
با وحشت آغوشت را میطلبم
برای ذره ای حس امنیت
حس عشق!
اما…
تازیانه ی حقیقت است که بر گونه ام فرود می آید…
جمع من و تو
ما
نمیشود!
(پایان خوش)