توضیحات
رمان جانی دوباره PDF
قسمتی از رمان:
این دختر حتی یه قطره اشک هم نریخته بود.
سرش رو با ضرب رها کردم،امشب چه اتفاقی برام افتاده بود؟!
این صداها چه معنی داشت؟!
کمی عقب تر رفتم و شالق رو باال بردم اما باز هم صدای گریه بلند تر از قبل توی
سرم پیچید و با التماس ازم کمک خواست.
با حرص شالق رو روی زمین انداختم و بی توجه به دختر از اتاق خارج شدم.
شاید کمی هوای تازه میتونست حالم رو بهتر کنه.
قبل از اینکه از عمارت خارج بشم به یکی از خدمتکار ها سپردم به اتاق بازی بره
و به دختر رسیدگی کنه و بعد با قدم های بلند که بی شباهت به دوییدن نبود خودم
رو به حیاط رسوندم.