توضیحات
رمان وحشی pdf
خلاصه :پارت 1
جبار،پایش را روی رکاب مینی بوس گذاشت وزمزمه
کرد:》خدایا گرمه!《
کرد.زمزمه کرد:》سوختم!《
درآسمان صاف وآبی رنگ،حتی یک تکه ابرهم دیده نمی
شد.از جوب آب کنار خیابان،بوی تندی برمی خاست وبا
ازداخل مینی بوس،بوی گردوغباربه مشام می رسید.ردی
روکش پارچه ای صندلی ها هم غبارنازکی نشسته
بود.آفتاب که بی رحمانه می تابید،ازمیان شیشه های لق
شده و کثیف می گذشت وبرسطح خاکی کف آن می
نشست.بوی پشم گوسفندازجایی احساس می
شد.جبارازروی فرمان لخت مینی بوس،لنگ کهنه و رنگ
و رو رفته ای رابرداشت.باآن پشت گردن خودراپاک کرد.زمزمه کرد:》سوختم!《