دانلود رمان آسمان آذر
خلاصه ی رمان : داستان رمان درباره ی دختر و پسری به نام آذر و ایمان هست که با هم ازدواج می کنند.
آنها پس از قبولی در دانشگاه مجبور می شوند شهر خود را ترک کنند و به سمت پایتخت راهی شوند.
هر دو با هم سعی و تلاش می کنند و درس می خوانند، اما پس از مدتی زندگی ساده و صمیمی آنها تحت تاثیر محیط قرار می گیرد که…
قسمتی از متن رمان آسمان آذر
مثل همیشه روزمرگی و تمام. آخرین بیمار مطب را ترک کرد.
هوا تقریبا تاریک شده بود و غروب دل گیر پاییزی فضای اتاقم را پر کرده بود.
سالاری به در زد و گفت:
_خانوم امروزم دیرتر می روید؟
همان طور پشت به او در حالی که از پنجره خیابان را تماشا می کردم، سر تکان دادم که یعنی آره…
و چه عالی بود که کنجکاوی نمی کرد.
چقدر خوب بود که دلیل این ماندن های گهگاه خارج از ساعت کاری را نمی پرسید…
صدایش را از بیرون شنیدم:
_چراغ هم که خاموش؟
با اینکه جوابم سکوت بود، چراغ ها را مثل برنامه ی همیشگی خاموش کرد، در را بست و صدای قدم هایش در راهرو پیچید.
سردم بود. شنل بافت را بیشتر دورم پیچیدم و منتظرشان شدم…
پرده ی لوردراپه را به حالت کرکره ای در آوردم تا بهتر خیابان خاکستری را ببینم.
بارانی که از صبح نم نم می بارید، در یک لحظه وحشی و تبدیل به سیل شد.
مات زده به خیابان خیره شدم.
سالاری را دیدم که کلاه کاپشنش را روی سرش انداخت و تقریبا قدم تند کرد تا خودش را…