دانلود رمان ازدواج اجباری
خلاصه:
داستان رمان ازدواج اجباری از یک انتقام شروع شد انتقامی که پسر قصه ما به خاطر اهدای قلب مادرش به مادر دختر قصه ما بهار شروع شد و این کینه باعش شد پسر قصه ما کامران برای جبران رنج خودش دست به این ازدواج بزنه و باعث اذیت خودش و بهار بشه .بهار یه روز که ازمدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیخونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینزدکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدی با کنجکاوی رفتم تو با دیدن دوتا پسر جوون که روی زمین نشسته بودن دیگه خیلی تعجب کردم
با شک نگاشون کردمو سلام دادم اونام با شک جوابمو دادن
سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم باران کوچولوی من تو اتاق با لباسای مهدش
خوابش برده بود اروم بوسیدمش و لباساش و طوری که بیدار نشه در اوردم
لباسای خودمم عوض کردم و رفتم توی اشپزخونه بازم باید ازجلوی اون
دوتا مرد رد میشدم این دفعه باباهم روبه روش نشسته بود به بابام سلام کردم که با مهربونی جوابمو داد