دانلود رمان دریا
خلاصه رمان : دریا دختری بسیار زیبا و باهوش است.
او در دانشگاه با پسری به نام فریبرز آشنا می شود.
فریبرز به او می گوید که از یک خانوادهی ثروتمند است، ولی با گذشت زمان دریا متوجه می شود که فریبرز به او دروغ گفته است.
ولی دریا او را می بخشد و برای کمک به او همه کاری می کند.
به او درس تعلیم می دهد و در کنارش به بچه های دیگر هم درس تعلیم می دهد تا با پولی که در می آورد به فریبز کمک کند.
او در مقابل مخالفت خانواده اش برای ازدواج با فریبز می ایستد، ولی پس از ازدواج…
قسمتی از داستان رمان دریا
« اولین روز دانشگاهه! دانشگاه تهران! یه آرزو! »
جلوی در اصلی دانشگاه وایستادم! ترسیدم! جرات نمی کنم برم تو!
جلوی در دانشگاه ایستادم و به سر در زیبایش نگاه می کنم!
همیشه آرزوی یه همچین روزی رو داشتم!
حالا اون روز رسیده اما من می ترسم!
یه لحظه چشمامو بستم و به خودم گفتم:
تو دریا هستی! پر اراده و شجاع! با پشتکار زیاد! آروم اما سخت کوش! وقتی هم که عصبانی دیگه چیزی جلودارش نیست! پس برو تو! و رفتم داخل…
تا از در دانشگاه وارد شدم، چند تا سال آخری جلوی در ایستاده بودن. نمی دونستم باید کجا برم.
رفتم جلوتر و از یکی از اون پسرا پرسیدم:
– ببخشید آقا، من سال اولی هستم، می شه بفرمایین من کجا باید برم؟
تا اینو گفتم، اونم معطل نکرد و گفت:
– قربون من!
یک دفعه همشون زدن زیر خنده! مونده بودم چی جوابشو بدم!
بغض گلومو گرفته بود. چیزی نمونده بود…