و نور ضعیفی از بعضی پنجره های خانه ها به بیرون می تابید که نشان از سحرخیزی اهل روستا می داد.
زن بیدار شده بود و نگاهی به بچه هایش که معصومانه خوابیده بودند انداخت.
یک دختر و سه پسر حاصل زندگی آرام و ساده شان بود.
به طرف شوهرش رفت در خواب عمیقی بود.
زمستان بود و به قول شاعر هوا بس ناجوان مردانه سرد بود.
زن به طرف چاه رفت آب یخ زده بود.
به طرف سطل های آبی رفت که قبلا پر کرده بود و یخ روی آب را شکست.
به طرف اجاق برد، آتش را روشن کرد و آب را روی آتش گذاشت تا گرم شود.
سرما به تمام بدنش نفوذ کرده بود ولی وظیفه اش را به خوبی بلد بود نه تنها او بلکه وظیفه تمام زنان روستا همین بود.
آب گرم شده بود، سطل ها رو به طرف اتاق برد و کتری را پر از آب کرد و روی چراغ نفتی که وسط…