دانلود رمان افسونگری از جنس غم
خلاصه داستان: طناز دختری که دارای سطح اجتماعی و زندگی متوسطی است.
او به پسر همسایه یعنی فرزاد علاقه مند می شود.
آنها با هم عقد می کنند و خیلی هم از یکدیگر راضی بودند.
ولی به دلایلی و به درخواست فرزاد از هم جدا می شوند و…
قسمتی از رمان افسونگری از جنس غم
ساعت پنج بود که رسیدم خونه.
امین و پریناز خونه ما بودن و همه شیک و پیک کرده بودن.
با تعجب پرسیدم:
– مهمونی دعوتیم؟
داداش امین که قیافه پکری داشت بی حوصله جواب داد:
نه ولی چند تا مهمون مزاحم داریم!
من: مامان کیه مهمونمون که داداش انقدر شاکیه از دستش؟!
مامانم یه ذره حرف رو چرخوند و بعد گفت:
برو لباس هاتو عوض کن یه دستی به سر و صورتت بکش امشب امیرحسین و عمه میان اینجا برای امر خیر!
تا اسم امیرحسین اومد تمام تنم یخ کرد!
هیچ وقت دل خوشی ازش نداشتم.
آدم عصبی بود و برای اینکه حرفشو به کرسی بنشونه زمین و زمانو بهم می ریخت.
یادمه بچه که بودیم یه دفعه داشتیم باهم تو حیاط خونه عمه بازی می کردیم، پسر همسایشونم با ما بود که اسمش مرتضی بود.
مرتضی از سر بچگی با من مهربون بود و زود با من صمیمی شد.
یادمه وقتی یه پروانه گرفت و با کلی ذوق و شوق اومد بهم نشونش داد امیرحسین با یه آجر چنان تو سرش زد که بنده خدا سرش شکست و با کلی داد و فریاد بردنش بیمارستان.
از همون موقع بود که از امیرحسین بدم اومد و یه ترسی ازش…