خلاصه رمان: گاهی با یک شروع ساده میتوان پایانی خوش را به ارمغان آورد.
حال میخواهد آن آغاز با یک تصمیم بزرگ یا کوچک باشد.
داستان دربارهی دختری است که با توجه به علاقه و هدف مهم زندگیاش، آشپزی، تصمیمی میگیرد که دورانی عجیب به زندگیش بدهد و همان تصمیم او را وارد بازیهایی میکند.
بازیهای خطرناکی که رنگ و بوی حقیقت دارند.
قسمتی از رمان باران ماه مرداد
آقا مهدی آخرین ظرف میگو رو برداشت تا برای مشتری ببره.
همه در حال نظافت آشپزخونه بودند.
مهتا و یاسی ظرفها رو میشستن و مسعود فرها رو تمیز میکرد.
علی و محسن هم گاز رو تمیز میکردند.
آقای توکلی، سرآشپز هم مشغول جمعکردن وسایلش بود.
میدونستم همه از اینکه اون میخواد از آشپزخونه بره ناراحت بودند؛ اما دستهاش جوابش کرده بودند، خودش میگفت دیگه وقت بازنشستگیم رسیده.